بارها از خودم پرسیدهام. و در حالتهای مختلف، جوابهای متفاوت دادهام. زمان در گذر است و دنیا و تمام انچه بر روی آن است در حال تغییر و تحول است. آیا میشود که چیزی باشد که هیچ تغییری نکند؟ هیچ؟ در مورد مجردات و چیزهای انتزاعی چطور؟ چیزهایی مانند روح، فکر، احساس. به گمانم که اگر منطقی نگاه کنیم همه چیز تغییر میکند. حتی به قدر غیرقابل لمس یا احساسی. حتی احساسات. تغییر میکند، و نه لزوما کم یا زیاد شود. بلکه شاید ملزومات و آثار و اهدافش عوض شود. چرا که انسان و محیطش در تغییر است و لاجرم نگرش او به محیطش مدام در تحول.
خواستم اینجا چیز دیگری بنویسم. نمیدانم که چرا اینجوری شروعش کردم. به هر تقدیر، من تغییر کردم. من دیگری آن کسی نیستم که دو سال پیش، 28 مرداد ماه بودم. حالا پر از احساسات و عقلانیات دیگری هستم که آن موقع نبودم. و نگرشم به جهان به نحو جالبی عوض شده. اتفاق دوستداشتنی آنکه این دو سال مرا آنطور تغییر داد که همیشه دلم میخواسته و علت آن هم چیزی جز یک حضور پرتاثیر و همکلامی ارزشمند نبوده. و اتفاق ناگوار آنکه، حالا بعد از دو سال منِ دیگرشده در محیطی دیگرنشده یا به نحو ناهمگونی دیگرشده، باید زندگی کنم. فیالواقع در این سیر تحولات ظرف و مظروف به روشهای مختلفی تغییر کردهاند. شکل ظرف جوریست و مظروف شکل دیگری گرفته. و این یعنی تولد سایشها و برخوردها.
نکته دیگر آنکه، نمیدانم با کمرنگ شدن علتالعلل تغییراتم، آن حضور و همکلامی پر از حیات و ارزش، آیا ممکن است که من دوباره در سیر نزول و یا حتی سقوط به گذشتهام قرار گیرم؟ تحولی واپسگرا که شاید همان سقوط باشد. چیزی که متاسفانه کمابیش احساس میکنم شروع شده.
پ. ن. حضورت را آرزومندم.