سخت‌جون

ساخت وبلاگ

یه گلوله تو سینه‌مه. درست نزدیک قلبم. تلوتلو میخورم. گیج و منگم. مدام میپرسم که چی شد. ما که رفته بودیم هواخوری. قرار نبود اینجوری تموم بشه. 

مدتی طول می‌کشه. اما بالخره دستمو به سینه‌م فشار میدم و می‌ایستم. کمی جلوتر میام. بهم لبخند میزنی و انگار درد سینه‌م مرهم پیدا میکنه. تلوتلوخوران، اما با لبخند، جلو میام.

یهو انگار یه ضربه‌ای میخوره به پام. دوباره نقش زمین میشم. گیجم. نفسم به هن هن افتاده. بلند میشم و دوباره راه میافتم تا برسم بهت. دور شدی، به سختی فاصله رو کم می‌کنم. دارم می‌رسم..... دوباره، ضربهای رو حس می‌کنم.

صدات می‌کنم، داری میری. برات آواز می‌خونم، برات خاطره میگم. گاهی که روتو برمیگردونی، حس می‌کنم چشمات خیسه و بغض داری، میخوای چیزی بگی، اما نمیگی. نمیدونم درست می‌بینم یا با این حالم دارم توهم می‌کنم. ازت میپرسم کجا؟؟؟؟ چرا انقد تند تند میری؟

نفسمو حبس می‌کنم، دستمو رو سینه فشار میدم و دنبالت میدوئم. هربار که بلند میشم و دنبالت میام، با یه ضربه، نقش زمین میشم. ضربه‌هایی که باید کارمو بسازمه و زمین‌گیرم کنه. اما انگار خیلی سخت جونم. سخت‌جون‌تر از اون چیزی که اولش تو برنامه بود.

شاید باید درش بیاری و یه گلوله درست وسط مغزم خالی کنی. اینجوری خیال همه راحت میشه. خیال همه.

به چشم....
ما را در سایت به چشم. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bhaalemaanraahemaan0 بازدید : 19 تاريخ : چهارشنبه 17 ارديبهشت 1399 ساعت: 3:26